«جنبش چپ »(( بخش پنجم ))
محمد عالم افتخار محمد عالم افتخار

 و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین)

 

 

فعالان جنبش چپ باید؛

در آئین های توده ها سهیم و برآنها دانا و توانا باشند!

 

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات     و                 استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »  (آلبرت اینشتاین)             

 

 

با عرض سپاسگذاری های بیکران نسبت استقبال گرم و گسترده و پر شور هموطنان از مقالهء « هند برتانوی (پاکستان) : از فارورد پالیسی جهادی تا بفر زون «قبیلوی جنوب» در افغانستان » و سایر بخش های این بحث ، به ویژه از محترم یوسفزی مسئول سایت جوان مصالحهء ملی که از تلیفون های استقبالیه خوانندگان آن سایت وزین مرا آگاه فرمودند و از بحث گرم  و مدنی ایکه در سایت پیام آفتاب راه افتاد و از باز پخش این مباحثات توسط سایت « ویب لاگ همایون» ؛ نیز از لطف و بزرگواری جناب سراج الدین ادیب مسئول سایت وزین روشنایی که با وصف مشکلات صحی شان خواسته اند ؛ مقالات را منظماً به آدرس شان بفرستم ؛ به دوستانیکه نظریات مفصل و مدققانه خویش را  به آدرس من فرستاده اند ؛ عرض میکنم که اگر منظور شرکت در مباحثهء یاد شده بوده باشد ؛ متأسفانه عرف چنان نیست که من همچو نظرات را به سایت بفرستم . دوستان ؛ خود میتوانند از طریق دریچهء نظرات سایت و یا ایمیل آدرس گرداننده گان مطالب و نظرات خویش را به آنان بفرستند ولی اگر منظور این نبوده باشد ؛ باکمال شکران به ایشان اطمینان میدهم که از نوشته های ارزشمند شان شخصاً مستفید شده و انرژی گرفتم .  

 

دیدار تاریخی و درس بزرگ :

 

نمیدانم سال 65 بود یا 1366 که آن ملاقات تاریخی اتفاق افتاد . ملاقات با دکتور برنا واصفی متخصص صحت روانی که به قول خودش توسط دکتور نجیب الله رئیس جمهور وقت فراخوانده شده بود تا شفاخانهء صحت روان در افغانستان را ساماندهی نماید .

من تکالیفی داشتم که مانع کار و زنده گی نورمال برایم  بود ؛ منجمله به معضلات خواب ، ضعف دید و ناتوانی هایی در معاشرت با اطرافیان مواجه بودم .

اتفاقاً اپارتمان پنج اتاقه ایکه رئیس جمهور برای این متخصص بزرگ  طب روانی فراهم کرده بود ؛ فاصله زیادی از کلبهء من نداشت و بر علاوه ما هر دو  با  جمعی دیگر ازاهالی ی مکروریان برنامهء دوش و ورزش صبحانه داشتیم . درین جریان با هم شناخت پیدا کردیم  و خلاصه جهت ملاقات تعارفی  و نیز استمداد  برای کمک صحی از خدمت جناب دکتور در اپارتمانش رفتم . دوستی هم همراهم بود .

نشستیم و چای  و شیرینی میل کردیم  و آخر الامر هم سگرت هایی گرفتیم . جناب دکتور واصفی عندالموقع  سگرت های ما را آتش زد و خاکستر دانی را که از قبل روی میز بود ؛ نزدیکتر به ما گذاشت . با اینکه ایشان سگرت نگرفتند اما با هچ اخم  و کنشی دود سگرت های ما را استنشاق میکردند و اندکترین علامت نارضائیتی و اشمئزاز بروز نمیدادند .

آنگاه توسط  من و دوستم مسایل صحی عنوان گردید ؛ ایشان به سان دکتور و نه مهماندار؛ شکایات ما را شنیدند و پرسش هایی کردند و در اخیر در مورد من فرمودند که این معضلات در سطح افغانستان بیماری نیست ؛ ولی با اینهم مساعدت طبی خواهند کرد و در مورد دوست همراهم نیز سخن در همین حدود بود .

ولی جناب دکتور فرمودند که مریض بودن و مورد مداوا بودن نزد ایشان ؛ حیثیت «رفیق» بودن  با ایشان را  دارد ؛ لذا  اگر ما  خواهش رفاقت  با  ایشان را  داریم  باید  یک رفیق دیگر را ترک نمائیم .

خیلی  زود معلوم شد که این رفیق که  باید ترک شود ؛ سگرت است .

من قطی های سگرت و گوگرد را بلافاصله خواستم از کلکین روبرو که باز بود ؛ به بیرون قلاچ نمایم ولی دکتور مانع گردیده فرمود :

سگرت و گوگرد همچنان باید نزدت باشد ؛ در منزل  و دفتر و هرجا ؛ هرکی  میخواهد برایش تعارف کن و سگرت را برایش آتش بزن ؛ ولی خود مطلقاًً باید به آن لب نزنی ! اگر بدینگونه این قطی خاتمه می یابد قطی دیگر بخر و اصلاًًً روزی  بدون سگرت و گوگرد نباشی !

من و دوستم متعهد شدیم و قرار شد سه شبانه روز بعد مراجعه نمائیم . در موعد مقرر دوستم اگر مگر کرد و با  من نزد  دکتور نرفت ؛ ولی چون من خدمت دکتور رسیدم ؛ مجال نداد تا  سخن بزنم . فقط  یگ نگاه عمیق  به چشمانم نمود و گفت :

این دوا و این آدرس و اینهم طریق استعمال آن !

 

***

سه روز که طبق هدایتش ؛ دوز دوا  را زیاد کرده رفتم ؛ منجمله خشکی دهان برایم پیدا شد. نزدش رفتم ؛ گفت :

دقیقاً همین دوز برایت کافیست  و باید با خشکی دهان بسازی !

چون استفهام کردم ؛ با مهربانی گفت :

بیا بنشین ؛ با آدم های باسواد و کنجکاو جنجال ما زیاد تر است !

او یک درس عظیم  را برای من گشود . از چگونگی ی فیزیولوژی ی مغـز و تشکل مؤلفه های  روانی گفت  و آنگاه  آمد ؛  بر سر غدد  درون مغزی که مسئول تولید هورمون های ادرینالین و سیروتونین میباشند .

اینها و سایر هورمون ها و« ستروئید » ها پیوسته  به  پیمانه های لازمهء حیاتیت اورگانیزم ؛ توسط «سازنده» های آنها  در دماغ  و متعلقات آن ؛ ساخته شده  و در خون موجود حیه می ریزند  و از خون ؛ توسط سلول هایی که «گیرنده» های هریک را دارا باشند ؛ به اندازهء ضرورت مورد استفاده  قرار میگیرند .

حالت عادی و متعادل ( بیلانس  Balance بیوشیمیایی یا بیو کیمیکال) آنها  بسته  به ایجابات زیستی  و روانی در طول زمان متفاوت است ؛ ولی  یک حد وسط  در هرحال ؛ برای اندازهء هر کدام در خون فرض شده است . موجودیت هورمون و استروئیدی  بیش از حد وسط ـ به  تناسب حالات پیرامونی ـ  در خون حالت غیر عادی  و نامتعادل ( ان بیلانس Unbalance) می باشد و نشاندهندهء بیماری است .

مثلاً اندازه ء از حد متوسط  کم ادرینالین ؛ سبب سستی  و بی مقاومتی  و غش و کوما میشود ؛ چنانکه در چنین مواردیکه  به  سایر علل  نیز به وجود آمده باشد؛ فوراً  به مریض ادرینالین یا ستروئید های هم خواص آنرا  زرق میکنند ؛ در اینگونه حالات ( مانند حساسیت در برابر ادویه چون پنی سیلین ) ادرینالین  و استروئید های مشابه ؛ نعمت معجزه آسایی ثابت می شوند که گویا « مُرده را زنده می کنند» !

اما فزونی مقدار ادرینالین ، سیروتونین و هر هورمون دیگر از میزان متوسط  و متناسب به ایجابات شرایط محیطی ؛ خود  در موجود حیه سمیت ممتد تولید میکند  و علائیم  و آثار بیماری های عصبی ـ روانی را متبارز میگرداند .   

حسب تشریحات دکتور ـ تا جائیکه من توانسته ام  برداشت کنم ـ هورمون حیاتی ی ادرینالین ؛ وقتی  طور تشدیدی افراز میشود و باید افرازشود که موجود زنده معروض به خطر حیاتی گردیده باشد .

این هورمون که پس از تولید  با  سرعت تام  در خون گسترش می یابد تمامی اندام ها و سلول های بدن را برای مقابله  با خطر تجهیز میکند ؛ چنانکه  فی المثل آدمی  به مدد هورمون ادرنالین چنان نیرو می یابد که  سنگ عظیمی  را به ساده گی  بر میدارد و به سوی خطر می افگند . اما زمانیکه مقدار ادرینالین در خون پائین آمد و به حد معمول رسید ؛ چنین آدمی ـ آنچه  خود انجام داده است را  باور کرده نمیتواند . در تست ها و آزمایش های مجدد هم چنین اتفاقی محال است که بیافتد .

بدینگونه سیروتونین و سایر هورمون های که دماغ  بخصوص  در آدمی تولید میکند و باید بکند ؛ برای اهداف ویژهء حیاتی اختصاص دارند .

مهمترین نکته درین میان ؛ این است که خواه ادرینالین و خواه سیروتونین و خواه  دیگر هورمون ها اغلباً به حکم اوضاع محیطی تحریک میشوند و تولید میگردند . اکنون اگر اوضاع محیط ( ایکو سیستم ) چنان پر تنش و پیوسته هراسناک و دلهره آور باشد ؛ مؤلد ادرینالین در مغز ناگزیر است پیوسته  به تولید غیر متعادل ادرینالین بپردازد ؛ این جبر تواتر عمل ؛ سرانجام  باعث میشود که خصیصه یا ملکهء انعطافی  و مشروط بودن کار مؤلد(سازنده)ء ادرینالین از بین برود و مؤلد هورمون ادرینالین قسم متواتر و سرانجام بدون انگیزه  و تحریک از بیرون هم ؛ ادرینالین بی لزوم افراز کرده  برود و به همین دلیل صاحب ارگانیزم مورد نظر دچار بیماری های روانی گردد .

بیماری ترس بی سبب و بی دلیل ( فوبیا ) و احساس  وحشت مداوم از جهتی میتواند یکی از آنها حساب شود!

تا جائیکه من درک کردم استاد برنا واصفی در مورد سیروتونین فرمودند که این هورمون در زمان غم  و عزا و ماتم بیشتر افراز میگردد و باید افراز گردد تا «فرد زنده»  بشر را در برابر مصیبت پیش آمده  وقایه کند و توانایی ببخشاید .  ولی محیط  مداوماً ماتمبار به ویژه  در دوران کودکی ؛ سبب می شود که  مؤلـد سیروتونین نیز یاغی گردد و انضباط  و سیستم  نورمال فیزیولوژیکی اش معروض بی نظمی گشته  و یا اصلاً آشوب در آن حاکم شود .

دکتور واصفی روشن ساخت که عمدتاً به دلیل شرایط  ناشاد  و غصه آور دوران کودکی  و مزیداً  تمدد اوضاع  مشابه در پسان ها ؛ در من ؛ «سازنده»ء سیروتونین به درجهء اول  و«سازنده» های  یک تعداد هورمون های مشابه  و متضاد با آن به درجات بعدی ؛ نامتعادل گردیده  و منجر به این ناراحتی های  روحی ـ عصبی شده است .

دوای تجویز شده ؛ ماده مؤثرهء نهی کننده ( بلاک کننده)ء این سازنده های درون مغزی سیروتو نین وغیره را دارد . ولی هنوز دوایی نداریم که تنها سازندهء یک یا چند هورمون مشخص و تعیین شده را  بلاک نماید و به دیگر «سازنده ها»ی هورمونی  اثر نگذارد ؛ این است که دوا ؛ علاوه  بر بلاک کردن سازندهء سیرتونین وغیره ؛ غدوات تولید بزاق دهان را هم ؛ البته با شدت کمتر بلاک میکند ؛ خشکی و تلخی ی دهان  به همین علت است.

جناب دکتور برنا خطاب به من فرمود :

حالتی که  با این دوز دوا  برایت پیدا شده ؛ نشاندهندهء آن است که «سازنده» های هورمون های زاید در حد قناعت بخش بلاک شده اند و حالا باید تداوی آنقدر ادامه  پیدا کند که «سازنده» های هورمونی  تا اندازه های نورمال ؛ عادت بگیرند و دوباره  به  یاغیگری عودت نکنند .

من بدینگونه  تا حد بالا و غیر منتظره ای  وارد  دنیای درون خویش گشتم . ضمن درمان دوایی ؛ توصیه دکتور این بود که بیشتر مثبت نگری  و آرمانهای بلند را در خود بپرورم ؛ با واقعیت های ناباب دور و نزدیک کنار بیایم ؛ حتی الامکان برنامه های زیستی  و معاشرت هایم را بهبود بخشیده  بروم  و به چیز هایی مانند کتاب و ورزش های بدنی  و ذهنی بیشتر بپردازم .

لطف استثنایی دیگر جناب دکتور این بود که شخصاً  به حیث همسایه  و رفیق  می توانند ؛ در اوقات فراغت معاشر من باشند.

در ملاقات های دیگر که من به مطالعهء کتب فیزیولوژی  و روانشناسی  و بیوشیمی  و فارموکولوژی .. زیاد علاقه  گرفته بودم ؛ مشکلات مرا در مورد حل میکردند و به پرسش هایم  پاسخ های بعضاً مفصل 1-2 ساعته میدادند .

در ضمن جناب دکتور منحیث تجارب ؛ از مراجعان مریض خویش در لندن میگفتند ؛ چه بسا مریضانی که زنجیر پیچ  به حضور شان آورده شده بود و با  تداوی های دوایی  و غیر دوایی کاملاً  شفایاب شده  و به افراد خلاق و پرتوانی در جوامع  خود مبدل گردیده بودند . بخصوص مواردیکه مریضان با صحبت و تداعی خاطرات کهن ؛ حتی بدون دوا  صحت یاب گردیده بودند ؛ بسیار دلچسپ وآموزنده  بود .

رویهمرفته این دوا بیش و کم سه سال توسط  من استفاده میشد و از بخت نیک ؛ یک همصنفی ام که یادش بخیر؛ فارماسیست توانایی بود و دوافروشی داشت ؛ هم دوا را برایم تدارک میکرد و هم  به ویژه زمانیکه دکتور برنا  از افغانستان رفت ؛ او در مورد مسایل دوایی و طبی  و غیره انیس و مؤنسم گشته بود و بر علاوه  دوستان کمیاب افغانی  و ایرانی ی دیگری داشتم که  با آنها  سرم  در مسایل فرهنگی و هنری گرم میشد ؛ پیوسته اطلاعاتم تنوع  می یافت و افزایش کسب می کرد .

در همین دوران مقداری  به ظرافت های هنر تیاتر ورود کسب کردم  و منجمله آثار متعدد شکسپیر را  با ولع  و لذت  تمام خواندم  و خود نیز چند پارچه نمایشنامه های طنزی  و تراژیک کوتاه  و بلند نگاشتم .

***

هنوز سال اول تداوی ام بود که از دوستی خبر شدم مریض است ؛ وقتی به عیادتش رفتم  بدگونه  به تخت افتاده بود . مرا گفتند : با مریض زیاد صحبت نکن و از خبر های تکاندهنده که  در محیط  کم نبود؛ چیزی نگویی .

با پرس و پالی که از مریض و از فامیلش کردم معلوم شد که دچار ناراحتی های قلبی است  و دکتوران توصیه کرده اند که  به طور مطلق استراحت کند ؛ دوا بگیرد و پرهیز های زیادی نماید .

ضمن صحبت  با  فامیل ؛ خانمش را خیلی مأیوس یافتم  و از همه رقت انگیزتر اینکه  در همان حال ؛ چیز هایی میدوخت که خاص تشریفات تدفین است .

فقط  به  پشتوانهء یکی دو صحبت دکتور واصفی که خیلی  ناراحتی ها  و حتی سکته های قلبی را  به عوامل  و انگیزه های روانی مربوط  دانسته بود ؛ عاجلاً  نزدش رفتم  و ازش تمنا کردم که باری از این دوست مریضم دیدن کند .

 تحت شرایطی پذیرفت و پس از معاینه  و اخذ مقداری  معلومات ؛ به منزل دکتور برگشتیم . در راه  برایم گفت :

«اگر خود مریض را آمادهء کمک به خودش کرده میتوانی ؛ من کوشش خود را میکنم . ولی مورد او فرق  دارد و با  دوا نمیشود ؛ او باید  در جلسات  صحت روان (که  دو بار در هفته در کارته پروان دایر میگردید ) اشتراک نماید .»

خلاصه این مریض آنچنانی ؛ با اینکه حوادث بدی چند مرتبه  به سختی فشارش داد ؛ هنوز زنده  و به نسبت بالا تندرست است ؛ برای آنکه او پذیرفت و در جلسات متعدد صحت روان  پیگیرانه شرکت نمود ؛ در ماه  سوم  به اثر اصرار زیادش ؛ چند تابلیت « شبه دوا » برایش داده شده بود و گویا با آنها چنان انرژی یافته بود که صبحانه «چمن حضوری» در شرق و «چمن ببرک» در غرب کابل را پیاده طئ میکرد و نه خود و نه فامیلش دیگرمهیای مُردن او نبودند !

 

 تصریح  تأکیدی  بر هدف :  

 

خوانندگان گرامی میدانند که هدف من از تمرکز بر روی اینگونه تجارب و یا کم از کم تمثیلات ، اساساً چیز دیگریست .

درین مقطع  باید با عزیزان توافق یابم که هدف ما از« بشر» چیست ؟

تا جائیکه به من تعلق میگیرد ؛ من حتی از کودکی قسماً دریافته بودم  که  بشر توده ای از ماده  نیست . شصت – هفتاد ـ هشتاد ـ نود کیلوگرام مادهء وجود هر فرد بشر ، بالذات و به عنوان ماده ؛  در بازار تیز ارزشی معادل 80 سینت دارد . ولی گاه همین اندازه ماده ؛ به ارزشی مبدل میگردد که تمام خزینه های عالم قادر نیست بهای آنرا  پوره نماید .

معلوم است که مادهء وجود یا ارگانیزم بشر ؛ «جسم» نام دارد. ولی «بشر زنده» ؛ در حالیکه مشروط  به جسم است ؛ جسم نیست .

مردهء اینشتاین ؛ هرگز آینشتاین نیست ؛ حتی حرمت و تقدیر و تجلیلی که از جنازهء آینشتاین شده است و میشود ؛ هیچ تعلق واقعی به اینشتاین ندارد ؛ در آخرین تحلیل حتی جسد ( بیجان ) اینشتاین نمیتواند همان ارگانیزمی باشد که شخصیت و معنویت آینشتاین در او روئید و بالید .

مادهء زنده و هوشمند با جسد که مادهء بیجانی است هیچ سنخیت ندارد .

«جان» و «روح»  واژه هایی هستند که ما ـ آنهم به گونه های غیر علمی  و با حالات قراردادی ی مغلوط  و مغشوش و متضاد؛  توسط آنها  بخش اصلی و واقعی ی بشر را و به طور کلی « موجود زنده » را افاده می کنیم .

هرگاه برای قابل فهم تر شدن موضوع از زبان ریاضی استفاده نمائیم  باید بگوئیم که 999/999/999 فیصد هستی و مفهوم بشر؛ جان ، روح و روان اوست . در مورد سایر جانوران که  حسب نظام غریزه ای  و ژنتیکی ، حیاتیت دارند ؛ مسلماً  این نسبت  فرق میکند و اما من نمیتوانم در مورد آنها افادهء ریاضیاتی بدهم .

کافیست در نظر گیریم که ذواتی چون سقراط  و افلاطون و ارسطو و بقراط  و محمد و نیوتن و اینشتاین ...؛ و نیز سکندر و چنگیز و هیتلر و استالین و مائو و حفیظ الله امین و پولپوت و ضیاءالحق و بن لادن و جورج بوش ... در ارگانیزم هیچ  موجود حیهء دیگر نمیتواند بروید و ببالـد و ظهور نماید !!!

تا جائیکه مطالعات و تجارب این کمترین نشان میدهد ؛ روح  و روان بشری سه منبع عمومی دارد:

1 ـ توارث و ژنتیک

2 ـ فرهنگ بشری

3 ـ تجارب و تنبهات شخصی

در مورد توارث و ژنتیک ما با کلیه جانوران اشتراک داریم  و نظامات غریزی  و فطری ی بشر با جانوران اساساً  تفاوت  ندارد و اگر ما  تفاوتی احساس میکنیم ؛ آن در نتیجه اثرات دو عامل بعدی ؛ حادث و متحقق میشود .

فرهنگ بشری هم در واقع مجموعه ای از« تجارب و تنبهات شخصی » ی افراد جداگانهء بشری در گذشته های دور و نزدیک میباشد که فقط  به  برکت ملکه ها  و قابلیت های انحصاری ی بشری ( جامعه و قرارداد های اجتماعی ماندگار شونده ) متراکم گشته و به نسل های بعدی باقی میماند و توسط هر«فرد زنده» بشری از بدو تولد تا دم مرگ به طرق گوناگون « یاد گیری» میشود !

لذا؛ اولاً به خاطر شناخت فرهنگ بشری و نقد و ارزیابی ی آن ، باید دقیقاً  کشف و بروز کرد که هر کدام از «افراد زنده» نسل های گذشتهء ما در عرصهء «تنازع بقا» چه تسهیلات و موانع  و معضلات داشته اند ؛ برای زیستن ؛ چگونه کار و مبارزه  و توهم  و تخیل  و فکر و اندیشه می کرده اند ؟

ثانیاً ؛ باید جداً بدانیم و این دانش را مطمح نظر در عمل (به ویژه عمل سیاسی) ؛ قرار دهیم که در چه زمان و میزانی « یادگیری» ها از فرهنگ متراکم شدهء گذشته گان و هکذا بازتاب های تجربیات و تنبهات شخص هر« فرد زنده » به مؤلفهء روانی مبدل میگـردد؟

تا جائیکه متخصصان فیزیولوژی و روانشناسی ی تعلیمی ـ تربیتی تصنیف کرده اند ؛ سن 0 تا شش ساله گی ؛ سنینی است که در آنها آموزه ها و اثرات و تلقینات  با سرعت زیاد ؛ هجم بسیار و استحکام فراوان « روانی » میگردند .

در سنین 7 تا 12 ساله گی با تفاوت ها و درجاتی پائین تر تصاویر و مفاهیم  و فعل  و انفعالات و یافته ها و تصورات و باور های شخص زنده ؛ در ضمیر ناخود آگاه گذشته  و به مؤلفه روانی بدل میگردد .

سنین 13 تا هژده ساله گی از این نظر ها مرتبه سوم را دارد . شاید منجمله به دلیل اینکه رشد و رسش مغز آدمی در حوالی 18 ساله گی از نظر بیولوژیک  نیز تکمیل میگردد؛ پس از این جریان «روانی شدن» ها در بشر سخت بطی میشود مگر اینکه فعل و انفعال دارای شدیدترین تأثیرات و یا تجارب فوق العاده  بارز کاشفانه این روند را تنبیه نماید . یا تدابیری چون شستشوی مغزی  و جادو های قوی بر شخص اعمال شود .

ضمن اینکه تصنیف بالا به  وجود  دماغ  متوسط  و از نظر هستولوژی  و مورفولوژی  سالم مشروط است ؛ وضع محیطی  و اجتماعی هم  باید  دارای ثبات  نسبتاً خوب باشد . در حالات جنگ و انقلاب و اغتشاشات طبیعی  با اینکه  تصنیف بندی های  بالا اهمیت خود را از دست نمی دهد ولی حتماً دستخوش تغییرات عمده  و چه  بسا دراماتیک در تعداد بیش یا کم «افراد زنده» شده میتواند !

 

از «معنویت» چه می دانیم ؟؟!

 

اندیشمندان بزرگ بشری در دوران یونان باستان ؛ در عصر انقلابات صنعتی  و رونسانس در اروپا ؛ و در یک فاز کیفیتاً بلندتر طی قرن 19 و به ویژه 20 در کشف و بروز کردن گونه های تنازع بقا  و کار و مبارزهء بشر طئ چندین هزارهء پسین مؤفقیت های والایی به ارمغان آوردند که بیشتر و به طرز غالب معطوف به جنبه های مادی  و عینی کار و تولید و سیستم های رویارویی بشر با طبیعت ، با همنوعش  و با اجتماعش میگردد ولی جز در گستره های روانشناسی ، از آنچه « معنویت » خوانده میشود ؛ کمتر سخن رفته و در عرصه های بگومگو های مطبوعاتی  و فیلم  و سینما  و نشرات انترنیتی « معنویت » واقعی با مفاهیم  و نماد ها و نمایش هایی به نام عام  و تعریف نشدهء «خرافات»  و در محترمانه ترین حالات زیر عنوان « اساطیر» مورد تخطئه  و اغتشاش افاده ای  و تلقینی  قرار  گرفته است و قرار میگیرد .

لذا ضرورت اکید و شدید وجود دارد که بشریت امروز « معنویت» را بفهمد !       

 همانگونه که بشر در مسیر تکامل خویش به ابزار سازی توسط  سنگ (و چوب..)  و بعد ها  فلزات پرداخته  و به همین مبنا اندیشمندان بشری دوران های تاریخی ای  به نام «عصرحجر(سنگ)» و «عصر مفرغ» یا عمومی تر«عصر فلزات» قایل شده اند ؛ بشر از همان گاهیکه به مفهوم کامل کلمه بشر شده است ، به «معنویت» نیز پرداخته است و چه بسا تلاش او در این جهت شدید تر و گسترده تر نیز بوده است !

اندیشمندانی که در این استقامت توجه مبذول داشته اند ؛ نخستین دوران « معنویت» بشری را به «عصر جادو» مسمی کرده اند . عصر جادو مصادف به همه  بخش های عصرحجر و عصر فلزات است

 میدانیم که این اعصار از نظر زمانی بیحد طولانی است و شاید چند ملیون سال را در بر بگیرد ؛ معهذا تاریخ این اعصار که بیشتر به تحقیقات و اکتشافات باستانشناسی متکی میباشد هنوز به طور کانکریت این قدمت را تثبیت علمی نکرده است و یا بنده ازآن بی اطلاع میباشم .

اما برای بحث ما تنها کافی است که ما تصوری در مورد « جادو» و «عصر جادو» و نخستین مفهوم « معنویت» داشته باشیم !

با احساس درد و تأثر عمیق قلبی ؛ باید خاطر نشان سازم ما در زبان نوشتاری ی فارسی دری هنوز واژه های قراردادی مورد قبول همه کاربران این زبان هزار و چند صد ساله ؛ برای ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مفاهیم  و موضوعات نداریم  و حسب  ضرب المثل اوزبکی تقریباً همان « هرکله گه بیر خیال!» تشریف داریم .     

از دین و دینداری گرفته  تا علم و دانش و ملت و دولت و سیاست و عدالت و انسانیت ... همه برای ما معانی ی فردی  و سلیقوی دارد و در این میان مقولهء «جادو» و اصلاً «معنویت» وضعش از همه بدتراست.

تازه این وضع آن «زبان ملی»ی ماست که پشتوانهء فرهنگ مکتوب چندین هزارساله دارد و در انبار های کتابخانه ها و گسترهء انترنیت هیچ زبان دیگر منطقه با دستاورد های شعری و نوشتاری ی آن طی هزار سال اخیر رقابت کرده نمیتواند!

خلاصه هنوز باید بسیار نان ها ضایع شود و بسیار جان ها تباه گردد تا مگر ما اقلاً به سطح زبان انگلیسی دارای  یک زبان ترمینولوژیک گردیم !

با قبول و تحمل این حقیقت تلخ ؛ سعی میکنم برداشت ها و آماج های مورد نظر خود در این بحث را قدری توضیح دهم :

نخست ـ

« معنویت» مقوله ایست در برابر « مادیت » .

دو ـ

 منظور از مادیت جریان تنازع بقا به وسیلهء ابزار ها و شیوه ها و وسایل مادی است یعنی کار و شکار و فعالیت های دیگر برای تأمین نعمات مادی مورد نیاز سوخت و ساخت بدن(میتابولیزم)؛ حفاظت وجود  و ادامهء نسل ...!

بنابر این تعریف «معنویت» عبارت میشود از پروسهء تنازع بقا و تأمینات زیستی توسط ابزارها ؛ شیوه ها و وسایل غیر مادی یا « معنوی» !

این پروسه 3 مرحلهء عمده و اساسی دارد :

1 ـ مرحلهء جادو

2 ـ مرحلهء دیانت و مذهب

3 ـ مرحلهء ساینس و تکنولوژی

ساینس و تکنولوژی با اینکه رشد خروشان دنیا شمول دارد ؛ عمدتاً به دلیل نو بودن ؛ دشوارفهم بودن و کوتاه عمر بودن خیلی کم  در مؤلفه های روانی بشر ؛ ورود پیدا کرده است . تمدن ماشینی که با انگیزهء « سود هرچه بیشتر» پیدایش و گسترش یافته است ؛ منجمله به دلیل جنایات ضد بشری که طئ دیکتاتوری کلیسا در قرون وسطی  به وقوع پیوست  و امتداد تعصب و تحجر مدعیان «معنویت» از همان ابتدا  دچار مغالطه و بیراهه رویی وخیمی در برابر «معنویت» گردید.

تقریباً عین روش و منش در تئوری های اروپایی کارگری و ضد بورژوازی نیز ادامه یافت و به همین علت تکوین و تکامل « انسان» و « انسانیت» زیان دید.

البته این نه بدان معناست که در مجموع عالم بشری پیش از تمدن بورژوازی  و ایدئولوژی های کارگری ؛ « انسان» تر بود بلکه بدین معناست که اگر این کجروی تاریخی پیش نمی آمد ؛ ممکن بود همدوش با گسترش ساینس و تکنولوژی تکامل «انسانی» و معنوی نیز اعتلا یابد .

برای ادراک این مهم باید دید دو مرحلهء بطی السیر و دیرین سال متقدم «معنویت» چه ها هستند ؟

 ـ جادو :

در فولکلور مردمان ما یک ضرب المثل سخت پر معنا هست و آن اینکه « جادو حق است و کننده اش کافر!»

 قرآن مجید مؤمن به ما مسلمانان؛ نیز جادو را تأئید میکند و آموزش آنرا به بشر توسط دو فرشته ؛ به نام های هاروت و ماروت نسبت می دهد . ولی از فحوای مثل بالا و نیز آیهء قرآنی ضمن اینکه حقیقت و واقعیت جادو مستفاد میشود ؛ انجام عمل جادو  با اشمیئزاز و نهی و تحریم رو بروست .

فکر میکنم دلیل امر را تحلیل ضرب المثل ارائه میکند. مردم عوام که فولکلور سخن آنهاست ؛ به لفظ قلم ادای مطلب نمیکنند لذا خیلی جزئیات و متمم های کلامی و گرامری در گویش های ایشان حذف میشود . باید در اصل این ضرب المثل چنین باشد( و احتمالاً در اثر تتبعات هم بتوان آنرا جایی یافت) :

« جادو حق است ولی سوء استفاده کننده از آن کافر است!» ؛ در غیر این صورت باید گفته میشد : « جادو حق نیست و باور کنندهء آن کافر است !»

در همین حال باید پیوسته در نظرداشت ؛ آنچه که در بشر به میزان بالا یا حداکثر وجود دارد ؛ به میزان های متفاوت یا حد اقل در سایر جانداران به ویژه  در حیوانات تکامل یافته تر موجود است . نظام فیزیولوژیک و بیو کیمیکال یکی از این موارد است . هورمون های ادرینالین و سیروتنین و تستسترون و پروجسترون و انسولین...به ویژه  در جانوران عالی تقریباً همانند بشر میباشد ؛ چنانکه بسیاری از هورمون هاییکه  در طبابت به بشر زرق  یا تطبیق میگردد؛ به علت دشوار بودن ساخت آنها در لابراتوار از بدن حیوانات معین گرفته میشود .

لذا اگر جادو «حق» و طبیعی است ؛ باید ما آثاری از آن را در عالم حیوانی نیز ببینیم ؛ و دقیقاً هم می بینیم  و به ویژه حیوانات شکاری ؛ خیلی آشکارا به جادو کردن شکار خود می پردازند .

چنانکه در آموزه ها از جناب دکتور واصفی ؛ دیدیم ـ موجود زنده حین مواجهه  با خطر؛ از چنان فعل  و انفعالات بیوکیمیکال برخوردار میشود که به او توانایی های خارق العاده برای دفاع از خود اعطا میکنند ؛ چنانکه جانداران خیلی ضعیف بعضا مؤفق میشوند از چنگ درنده گان به مراتب قوی تر خویش را برهانند و حتی بر متعـرض ضربات  و صدمات وارد نمایند.

ولی مواردی هست که شکار به حدی تحت ضربات روانی شکارکننده واقع میشود که جابجا توقف میکند و موجب میشود که شکار کننده  بی زحمت او را ببلعد. علاوه بر این زهر غالب خزنده گان و حشرات نیز به دلیل خواص فوری ی روانگردانی ؛ نوعی تدبیر و وسیلهء جادویی حساب شده میتواند که در نتیجهء پروسهء تکامل برای تنازغ بقا به آنها میسر شده است !

شرح و بسط  و گشایش مفهوم و نمونه های «جادو» حتی در بسیط ترین فاز ها  تحقیقات و تألیفات قطوری را می طلبد ولی به طور فشرده عبارت است از حرکات  و تشریفات و تلقینات و اعمال تأثیر های روانی به ذرایع گوناگون برای نیروبخشی به خود ؛ و تضعیف و تذلیل دشمن و منبع خطر و مزیداً تولید امکانات و تنظیم  نظام ها و مراتب حق و وظیفه و تولید ونگهداشت و تقویت اتوریتهء اِعمال و تحقق آنها.

جادو های بشری ؛ از حدود همنوعان و موجودات حیه نیز فراتر رفته و اعمال تأثیر بر پدیده ها و جریانات طبیعت بیجان را هم هدف قرار میدهد .

مناسک برای استسقاء  و طلب باران که در میان قبایل و فرهنگ های گوناگون دنیا به شدت گوناگون و در عین حال غالباً اعجاب آور و سخت دلچسپ است ؛ از برجسته ترین نمونه های چنین موارد میباشد .

نگارنده شخصاً در سنین بسیار پائین شاهد چندین درمان به وسیله جادو بودم و بعد ها طی مطالعات و آموزش ها به میزان معین دریافتم که آن تدابیر جادویی منجر  به تغییرات بیوکیمیکال در بیمار میگردیده  و نتیجتاً اعتماد به صحت یابی و مقاومت بدنی را در او بالا می برده و بالنتیجه ایمیون سیستم او را  قادر می ساخته است  که حتی با آفات میکروبی موفقانه بجنگـد !!

 

بلاهت ننگین و عقب افتاده گی های دماغی :

 

باید از قبل تسریع کرد که امکانات برخورد های جاهلانه ، دکاندارانه  ، غلط  و افراطی ـ تفریطی نه تنها با تدابیر و مراسم  و مناسک جادویی که هزاران نسل بشری  به دنبال هم فراهم کرده اند؛ همیشه وجود داشته است ، وجود دارد و وجود خواهد داشت ؛ بلکه ادیان و مذاهب و حتی علوم و ساینس از عین مصیبت ؛ در امان نبوده اند ؛ نیستند و نخواهند بود .

از این رو بلاهت ننگینی است که ما « سیستم عامل ها ، برنامه ها ، انتی ویروس ها..» یعنی فرآورده های « نرم افزاری»ی جادویی اجداد و نیاکان خود را ؛ بدون کوچکترین تأمل و درک و مطالعه و شناخت و ارزش یابی به بهانهء « خرافات» و چیز های مشابه به هیچ گیریم  و خویشتن را از فرهنگ اصیل و ممیزه و شاخصهء انسانیت خویش بی نصیب گردانیم !

و خوشبختانه چنین چیز جز در زیر جمجمه های بیماران روحی  و چه  بسا  اساساً آدمک های که بدون دماغ لازمهء بشری  به  دنیا آمده اند ؛ میسر نیست  و «تعصب»  و «تحجر» هم آفاتی است که  به دریافت مولانای بزرگ؛ دماغ آدمی را به حالت دماغ  یک «جنین» عقب نگاه میدارد:

 

سخت گیری و تعصب ؛ خامی است      در جنینی ؛ کار خون آشامی است !

 

به فرض محال اگر ما به راستی بتوانیم دست آوردها و مراسم  و مناسک جادویی  را از میان بشر امروز برداریم ؛ همین فردا کم از کم 4 میلیاد آدم از 6 میلیارد آدم روی زمین قالب تهی میکنند ؛ چه خاصه که به بقای نظم و سیستمی در میان بشر گپ برسد!!!

زیرا که در آنصورت ما در جهان چیز های مانند مراسم و تشریفات تاجپوشی ی شاهان ؛ سوگند های ریاست جمهوری و دیگر مقامات اداره و قومانده ؛  سیستم ها  و مقررات و مراتب در اردو ها و قوت های انتظامی ؛ در عبادتگاه ها و تجمعات سنتی ؛ در ادارات و محاکم ؛ در مدارس و درمانگاه ها ، در شهر ها و دهات ؛ در مذاهب و قبایل.. نخواهیم داشت و منجمله جنازه هایمان دیگر همچون لاشه های حیوانات هرسو خواهد افتاد....!!!!             

به هرحال جادو چیزی همسان و مترادف هنر و یا هم نام کلاسیک و قدیم هنر است . بشر اولیه  که  توفیقاتی در ایجاد و کاربرد ابزار های سنگی  برای تأمینات زنده گانی ی خود از رهگذر کار تولیدی  و شکار کسب کرده  بود ؛ کمبودات شدیدی را  در  پروسهء زیستی ی خویش در می یافت . مثلاً ناگهان دچار یک بیماری میشد که هیچ چیز در مورد آن نمیدانست و هیچ کار افزار و نبرد افزارش هم  به  درد این نمی خورد که او را از این ابتلا رهایی بخشد .

به فرض اینکه جن در جسمش حلول کرده است ؛ ناگزیر در پی تدابیری شد که جن را از وجودش بیرون کند !

این تدابیر در صد هزار سال  و حتی ده هزار سال پیش نمی توانست مانند امروز ساینتفیک باشد . لذا  بشر حسب  تصور و باوری که از جن داشت ؛ به جهت مغلوب ساختن  و بی ضرر ساختن آن ؛ اندیشید  و آنچه را لازم و مفید  میدانست طرح  و تمثیل  و تعمیل نمود. آئین هایی بدین مناسبت ابداع  و نهادینه و قراردادی یعنی همه پذیر شدند .

با انقسام تدریجی جوامع بشری  به حاکم  و محکوم  و ظالم و مظلوم ، اوضاع  برای توده های مردم غیر قابل تحمل شده رفت و واکنش ها و عصیان ها و رستاخیز ها از یکطرف و جنگ های قدرت طلبی  و کشور گشایی از سوی دیگر ؛ آشوب ها و بد اخلاقی ها و انرشی های عینی و روانی را تشدید نمود ؛ بشر تقریباً در همه جهات  بیچاره  و بیچاره تر شد و ناگزیر ذهنیت ها بدانسو متوجه گشت که دیگر:

 باید « دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند!»

رویهمرفته این «دست» بیرون آمده رفت و در اثر آن عصر ادیان و مذاهب ، آغاز گردید. ولی ادیان و مذاهب ؛ در مجموع  نه تنها دستاورد های بشری در عصر فرهنگی ی جادو را  نفی  و مضمحل نکردند  بلکه  به  آنها انتظام  و قاعده  و توانایی افزونتر بخشیدند  و تقریباً همه را در مراسم  و مناسک مذهبی  با اسامی و تعبیرات متفاوت تر تألیف و تلفیق نمودند و با آنچه به تناسب زمان و مکان واقعاً « خرافاتی  و افراطی  و تفریطی  و بازاری و شیادانه و ابلیسانه» بود ؛ مقابلهء مؤثر کردند .

مذاهب و در کاملترین صورت دین مقدس اسلام با ارجگذاری های بلند بالایی چون « و لقد کرمنا بنی آدم » ، «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» و برتر قراردادن مقام آدم  بر فرشته گان ملکوک و هزاران ارزش نیروبخش و تکمیل کننده و بزرگ دارنده ؛ به بشر اعتماد به نفس و قوت روحی بی سابقه ای بخشودند و در برابر مرگ (به معنای هیچی و پوچی) او را جداً وقایه نمودند و با افاده های « معاد» و « دنیای باقی »... نه تنها بنیان مکارم اخلاق را استحکام بخشیدند بلکه زمینه ها و محرک های بسا بیماری های بشری را که امروز باز به طور دم افزون آدم ها و خانواده های درون حوزهء  تمدن  بورژوازی  و امپریالیستی را  در خود فرو می برد؛ برچیدند .

 

فعالان جنبش چپ باید در آئین های توده سهیم و برآنها دانا و توانا باشند!

 

اینکه مذاهب نتوانستند نظامات طبقاتی و ظالمانه را بر اندازند و بشر را به عدل و داد اینجهانی هم برسند ؛ دلایل و عوامل عینی و تاریخی دارد و امروز جهانشناسی ی ساینتفیک ما را قادر میسازد که از این دلایل و عوامل و نیز از اینکه تقریباً هیچ دین و مذهبی به حالت زمان داعی اصلی  یا «عصر صدر» خود باقی نماند ؛ سر در آوریم !

بدینگونه ما بخصوص در وجود مناسک و مراسم دینی و مذهبی ارزش های معنوی  و روانی بیحد بزرگ و ارجمند و برای توده های مؤمن حیاتی ـ مماتی را  داریم .

فعالان جنبش چپ وظیفه ارجح و اهم دارند که رمز و راز خوابیده  در عقب این مراسم و مناسک را به درستی بشناسند ، بر آنها همه جانبه مسلط باشند و با مهارت و دانایی  و توانایی فراتر از خدام سنتی ی مذهبی ؛ در آنها منظماً اشتراک نمایند و در اجرای مراسم و مناسک و نیز بهبود وضع عبادتگاه ها ، زیارتگاه ها ، حضیره ها  و غنای معاشرت ها و ارتباطات در آنها و به وسیلهء آنها ؛ سهم های توأم  با عشق و علاقهء پرشور بگیرند .

جز در حالات ناگزیری های علاج ناپذیر ؛  مبادا  مراسم  میلاد النبی ، تاسوعا  و عاشورا ، نمازجماعت ، نماز جمعه ، نماز تراویح ، نماز جناره ، مراسم های ختنه سوری ، عروسی ، حاجی تویی ، ختم های قرآن ؛ نماز ها و سایر تشریفات اعیاد ، فاتحه گیری ، عیادت بیماران ؛ عیادت (و مساعدت و لو کم) با محتاجان به ویژه آنان که فرزندان مکتب رو دارند ؛ و آنان که فرزندان شان نه تنها برای آرمانهای جنبش چپ و حتی در غیر آن ـ بنابر فریب خورده گی و تفتین شیاطین ـ شهید شده اند ؛ مورد فرو گذار قرار گیرد .

آنانکه دور از وطن اند میتوانند در موارد لازم توسط  پیام های برقی و کتبی عمل نمایند . چنین عزیزان سعی نمایند فرزندان پر استعداد و نیکو سیر دانشجوی اقارب  کم بضاعت ، فرزندان شهدا و دیگران را  تشخیص داده  طور مؤقت  یا ماهوار، سه ماهه وغیره 50 ـ 100 دالر و در صورت توان بیشتر کمک مالی نمایند. در کمپاین های گردآوری کمک های افغانها و سایر خیر خواهان بشری حصه بگیرند که برای امور خیریه در داخل و اطراف کشور راه اندازی میشود و در صورت امکان مسئولیت بیشتر تقبل نموده  با  دستان پاک  مساعدت ها را به نیازمندان برسانند و توزیع نمایند.

به خاطر اجتناب از کوتاه قلمی ؛ مختصراً یاد آور میشویم که رؤیا و خواب دیدن و تداعی ها و توهمات رؤیا مانند هم موجبات تحریک سازنده ها ی هورمون ها را فراهم میکند ؛ ازاین رو ترسیدن و نگران شدن در خواب و نیز پیدا کردن توهمات و دلهره های واهی بر بیلانس بیوکیمیکال ؛ مانند مواجهه با پدیده ها و جریانات واقعی اثر میگذارد. برجسته ترین نمونهء این ردیف موارد ؛ به اصطلاح « شیطانی شدن» است که هر فرد غیر اختهء مادر زاد؛ به ویژه در آوان جوانی و تجرد ؛ کم از کم باری تجربه میکند!

در پایان این بحث مایلم توجه دوستان را به ریزه کاری های ظاهراً بی معنی و زاید برخی مراسم مذهبی  یا جادویی جلب نمایم که در واقع  به هیچ  وجه  بی معنی  و زاید  نیستند و اثرات روانی ی ذیقیمتی دارند .

مثلاً در مراسم خاکسپاری جنازه ؛ معمولاً مقادیری کلوخ های کوچک کوچک  در چادری انداخته شده و میان جماعت مشایعت کننده جنازه دوران داده میشود و هرکسی به سهم خود دعایی دریک توته کلوخ میدمد و آنرا در چادر میگذارد و در اخیر این کلوخ ها کنار میت در قبر گذاشته میشود . معنا و « معنویت» این حرکت رمزی این است  که حاضران  در واقع آرزو های نیک شفاعت کنندهء خویش و حتی «خود» را در کلوخ منتقل کرده  به طرزی جادویی با مسافر ابدیت همراه می سازند .

 این و سایر بخش های مراسم تشییع جنازه برای تسلی و تشفی ی خاطر و اعادهء آرامش روانی ی بازماندگان متوفی و نیز سایرین اثر ژرفی دارد.

 

********************

 

( قسمت ششم این بحث « شکست های کوچک تاکتیکی و پیروزی های بزرگ استراتیژیک جنبش چپ افغانستان» خواهد بود . در پناه آفریدگارهستی و زنده گی !)                                           

  


December 26th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات